پیوند ها
آمار بازدید سایت
کتاب صوتی برادران کارامازوف اثر فئودور داستايوفسکي
آلکسی فیودوروویچ کارامازوف سومین پسر فیودور پالوویچ کارامازوف، از زمینداران شهرستان ما بود . این زمیندار (فیودور پالوویچ کارامازوف) که در دوران خودش سرشناس بود، هنوز هم که هنوز است یادش را زنده نگه داشته ایم و دلیلش نیز مرگ مصیبت دار و اسرار آمیز اوست که سیزده سال پیش روی داد و در جای خود به آن خواهم پرداخت. در حال ، همین قدر می گویم که این، به قول ما، زمیندار که تو بگو یک روز از عمرش را هم در ملک خودش یه سر نبرده بود، آدم عجیبی بود، منتها امثال و اقران آدمهای مهمل و شریر. در عین حال سفیهی چون او فراوان است، اما او از آن سفیهانی بود که سخت هوای کار و بار خودشان را دارند و از قرار معلوم، شور چیز دیگری را نمی زنند. به عنوان نمونه، فیودور پالوویچ از صفر شروع کرده بود؛ کوچکتر از ملکش، ملکی پیدا نمیشود؛ بر سفره ی دیگران می نشست و مثل کنه خود را به آنان می چسباند؛ وقتی هم که مرد صاحب صد هزار روبل پول نقد بود. در عین حال، در تمام آن شهرستان به سفاهت او نبود که نبود …
زمان: ۱۸۹۹-۱۶۰۰ میلادی
مکان: روسیه
صبح یکی از روزهای آفتابی ماه اوت، درشکه کهنه و بزرگی که پیرمردی پنجاه و هفت ساله و پسر دومش ایوان در آن نشسته بودند به طرف صومعه می رفت. پیرمرد می خواست در جلسه ای در کنار پیر صومعه، پدر زوسیما اختلاف بین خود و پسر اولش، دمیتری را حل کند. پیرمرد؛ ملاک بدنام، بی بند و بار، دلقک و سبک مغزی به نام فیودور پاولوویچ کارامازوف بود. وی دوبار ازدواج کرده بود و به ترتیب سه پسر شرعی به نام های دمیتری (از زن اول) و ایوان و آلکسی (از زن دوم) داشت و یک پسر نامشروع به نام اسمردیاکوف هم در جمع برادران کارامازوف حضور داشت.
زن اول وی، آدلایدا ایوانا میوسف، زیبا و از خانواده ای مرفه بود. اما آنها دائم با هم اختلاف داشتند. سرانجام هم آدلایدا کودک سه ساله اش، دمیتری را گذاشت و با راهب بی خانمانی فرار کرد و چندی بعد در اثر بیماری حصبه در پترزبورگ مرد. به همین جهت دمیتری را مدتی گریگوری نوکر مورد اعتماد فیودور، بزرگ کرد، تا اینکه یکی از عموزادگان مادر مرحوم دمیتری به نام پیوتر میوسف که فردی تحصیلکرده و از پاریس برگشته بود، سرپرستی دمیتری را به یکی از خاله هایش در مسکو سپرد و خود به پاریس برگشت. با مرگ این زن نیز سرپرستی دمیتری را یکی از دختران متأهل وی به عهده گرفت.
اما فیودور پاولوویچ پس از اینکه دمیتری را به عموزاده زن مرحومش سپرد، دوباره تصادفاً با دختر جوانی به نام سوفیا ایوانا آشنا شد و با او ازدواج کرد. سوفیا دختر آدمی گمنام بود که در کودکی یتیم و در خانه پیرزن بیوه مرفه ولی بی رحمی بزرگ شده بود. اما فیودور پس از ازدواج با سوفیا همچنان به هرزگی اش ادامه داد و بنای بدرفتاری با سوفیا را نیز گذاشت. سوفیا دو پسر به نامهای ایوان و آلکسی به دنیا آورد اما بعد خود وی دچار بیماری عصبی شد و هشت سال از ازدواجش بیشتر نگذشته بود که مرد. دو پسر دیگر را نیز فیودور رها کرد و مجدداً نوکرش گریگوری به مراقبت از آنها پرداخت. سه ماه بعد پیرزن بیوه (ولینعمت سوفیا، مادر مرحوم بچه ها) به سراغ فیودور پاولوویچ و گریگوری رفت ودو بچه (ایوان و آلکسی) را از آنها گرفت و به شهر خود برد. با اینکه پیرزن پس از چندی مرد اما برای هر یک از پسرها هزار روبل ارث گذاشت. وارث پیرزن نیز که آدمی درستکار بود، سرپرستی آلکسی و ایوان و مخارج تحصیلات آنها را به عهده گرفت.
دمیتری کارامازوف (پسر ارشد فیودور کارامازوف)، دبیرستان را تمام نکرد و وارد ارتش شد. وی فکر می کرد که مِلکی دارد و به سن قانونی که رسید، باید آن را از پدرش بگیرد. هنگامی که دمیتری به سن قانونی رسید جوانی احساساتی، گردنکش، ولخرج و بی بند و بار شده بود. به همین جهت بدهکاری بالا آورد و سراغ پدرش رفت تا ارثیه مادری اش را از وی مطالبه کند. اما نتوانست اختلافش را با او بر سر املاکش (درختزاری در روستای چرماشنیا) حل کند. فقط مقداری پول از پدرش گرفت و قول و قراری با او گذاشت و رفت. فیودور کارامازوف می خواست هر بار با دادن کمی پول به پسرش او را بفریبد. چهار سال بعد دمیتری دوباره به سراغ پدرش رفت تا حسابش را با وی تسویه کند. اما دید پیرمرد در طول این مدت در چند قسط، پولی به او داده و ملکش را از چنگش درآورده است. به همین جهت کم مانده بود از ناراحتی دیوانه شود.
ایوان کارامازوف (پسر دوم فیودور کارامازوف)، که اخمو و کم حرف و عقایدی ملحدانه در سر داشت. پس از دبیرستان به دانشگاه رفت و علوم طبیعی خواند. ضمن اینکه تا پایان تحصیلات در مجلات هم مقاله می نوشت. سپس به تقاضای برادر بزرگ و ناتنی اش دمیتری و برای گرفتن حق وی، به دیدار پدرش رفت.
آلکسی کارامازوف (پسر سوم فیودور کارامازوف)، نیز که جوانی انساندوست، منزوی، پاکدامن و خوش قیافه و بانشاط بود، قبل از اتمام دبیرستان به شهر پدرش و با اجازه پدر به صومعه رفت و راهب شد. پیر پرهیزکار و شصت و پنج ساله صومعه پدر زوسیما نیز خیلی زود به او دل بست.
و درست در همین زمان که هر سه برادر به شهر پدرشان آمده بودند، به پیشنهاد فیودور کارامازوف، به صومعه و نزد پدر زوسیما می رفتند تا در کنار وی اختلاف او و پسرش، دمیتری حل شود …
برادران کارامازوف نوشته فئودورداستایوفسکی، یکی از با ارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم به شمار میآید که نویسنده، قریب به دو سال از زندگی اش را صرف نگارش آن کرد. بسیاری برادران کارامازوف را وصیتنامه داستایوفسکی به ملت روس دانستهاند. این رمان مهمترین اثر و آخرین رمان این نویسنده بزرگ روس است که هرچند از «جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازلتر باشد، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم درمیآورد.
برادران کارامازوف، رمانی فلسفی است که به طور عمیقی در حوزهٔ الهیات و وجود خدا، اختیار و اخلاقیات میپردازد. داستایوفسكی در بسیاری از آثارش به تشریح خصوصیات انسانها میپردازد. ذرهبین هنرمندانه او ایمان، رنج، تنهایی، عشق، گزینش بین خیر و شر، لطف خداوندی، رهایی از گناه و … را درشت میكند. او اغلب به درون ذهن شخصیتهای آثارش نقب میزد و خواننده را به مكاشفهای درونی با آنها فرا میخواند، كه رهاورد این كار او، شناخت مفاهیم عمیق زندگی است. درك مصائب و مشكلات مردم روسیه، حضور در میان مردم و بازداشت چهار ساله او در زندان سیبری به دلیل انتقاد از اوضاع و شرایط موجود، از مهمترین اتفاقات زندگی وی به شمار میرود. آشنایی او با زندان و جانیها و آدمكشها و فضای دهشتناك و مخوف آنجا، در آثارش به خوبی مشهود است. از زمان انتشار این رمان توسط بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان همانند آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، مارتین هایدگر، کورت ونگات، لودویگ ویتگنشتاین و پاپ بندیکت شانزدهم مورد تحسین قرار گرفته است و به عنوان یکی از بهترین اثرها در ادبیات شناخته شده است.
ساختار داستان:
گرچه این رمان در قرن نوزدهم نوشته شده است اما بسیاری از عناصر مدرن در آن دیده میشود. داستایوفسکی این رمان را با بسیاری از تکنیکهای ادبی ترکیب کرده است. نویسنده در این رمان، عقاید خویش را نیز مورد سوال قرار میدهد به طوری که او نیز به عنوان یکی از شخصیتهای داستان تبدیل میشود گرچه تنها نقش راوی را دارد. بعضی از قسمتهای داستان توسط یک شخصیت دیگر روایت شده است.
شخصیت های داستان:
دمیتری: دمیتری افسر ستوان است و عصبی، متکبر، حساس، زودرنج و تهی از فکر است. او قلباً مرد شروری نیست و زود از عصبانیتهای خود پشیمان میشود و دچار این حس میشود که ممکن است دیگران به وجود او نیازمند باشند و باید حس کمک به مردم را داشته باشد.
ایوان: ایوان مردی تحصیلکرده، سرد و بیاعتنا که در زیر نقاب بدبینی، سکوت کرده است. او از ترس آن که رنج نبرد، منکر عشق خدا و عشق بندگان خدا است و از این عقیده خود دفاع میکند.
آلکسی: آلکسی کوچکترین پسر خانواده و برادر تنی ایوان از زن دوم کارامازوف است که داستایوفسکی در ابتدای رمان او را قهرمان داستان خود معرفی میکند. او که در ابتدای داستان ۲۰ ساله است در صومعه و نزد پدر زوسیما با باورهای اورتودکس مذهبی پرورش یافته است، اما پدر زوسیما قبل از مرگ خود به او توصیه میکند که دیر را ترک گفته و به میان مردم برود. این مسئله موجب میشود او با جریان داستان درگیر شود. شخصیت او بسیار دوستداشتنی و بااخلاق توصیف شدهاست و مورد علاقه و اعتماد سایر اشخاص داستان است. عقاید اورتودکس او در تقابل با باورهای آتئیستی برادرش ایوان است.
اسمردیاکوف: بالاخره اسمردیاکوف عضوی فاسدالاخلاق، بدقلب و مبتلا به صرع است و پدرش او را در خانهاش به عنوان نوکر نگهداشته است.
محور اصلی داستان:
در این اثر محور اصلی داستان بر روی تشریح ارتباطات اشخاص با خودشان و جستجوی ایشان در پی تعدیل و موازنه دور میزند. این چهار فرزند که با همهٔ تضاد اخلاقی و رفتاری به نحو بهم وعجیب دور هم جمع شدهاند، دائم در تلاش برای همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر هستند. هر چهار پسر از پدر متنفرند. کسی که بیش از همه با پدر مخالف است دمیتری است، اما آن که با خونسردی نقشهٔ نابودی پدر را میکشد، ایوان است و آن که در صدد اجرای آن بر میآید، اسمردیاکوف است. با این وصف اوضاع و احوال به زیان دمیتری تمام میشود و او است که محکوم میشود.
خط سیر داستان:
داستان کتاب ماجرای خانوادهای عجیب و شرح نحوهٔ ارتباطی است که بین فیودور کارامازوف، پیرمرد فاسدالاخلاق و متمول با سه پسرش به نامهای دمیتری، ایوان و آلکسی و پسر نامشروعش به نام اسمردیاکوف وجود دارد. طرح این اثر در ذهن نویسنده میبایست نخستین بخش زندگینامه مشروحی باشد مختص آلکسی، جوانترین فرزند از میان برادران کارامازوف. داستایوفسکی قرار بود از روایت سرگذشت دوران نوجوانی آلکسی، چارچوبی ساخته که تکوین وقایع برجسته دوران سالمندی او را بازنمایاند. لیکن ادامه این سرگذشت، که داستایفسکی پارهای از طرحها و یادداشتهای آنها را محفوظ داشته است، ناتمام ماند و نویسنده چهار ماه بعد از پایان انتشار کتاب درگذشت.
رمان برادران کارامازوف در وضع موجود به صورت وقایعنگاری جلوه مینماید که داستان کینه شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر، در چارچوب یکی از شهرهای کوچک روسیه، روایت میکند. خانواده کارامازوف ها مرکب است از فیودور سالخورده، دمیتری، ایوان و آلکسی، فرزندان مشروع، و اسمردیاکوف، فرزند نامشروع او.
اسمردیاکوف که قربانی معایب موروثی گرانی است، هرزه خویی است وقیح که همچون خدمتکار در خانه پدر به سر میبرد و برای تربیت دیگر فرزندان سرمشقی نامبارک است.
آلکسی، یگانه فرزندی است که هرچند گاهی بذرهای «جنون جنسی» کارامازوفها در او جوانه میزند، ظاهراً از عیوب پدری معاف است؛ وی در سایه پدر زوسیما، کشیش پیر و در جوی به شدت دینی پرورش یافته است.
ستوان دمیتری، برادر ارشد، جوانی است سریعالتأثر و سرشار از عواطف افراطی و متضاد: وی مغرور، سبع و سنگدل، و در عین حال جوانمرد و مستعد برای ابراز دفعی نیکی و فداکاری است. دمیتری عاشق کاتیای زیبا، دختر مافوق خویش است و چون خبر مییابد که پدر کاتیا مبلغ کلانی از صندوق هنگ اختلاس کرده، به کاتیا میگوید که حاضر است این پول را در اختیار او بگذارد و پدرش را نجات دهد، به شرطی که با او عروسی کند. پس از چندی، هرچند این دو نامزده شدهاند، دمیتری پی میبرد که کاتیا تنها از سر ترحم و حقشناسی او را دوست داد. خود او نیز دیری نمیگذرد که با عشقی تازه و صرفاً شهوانی نسبت به گروشای زیباروی (گروشینکا) منقلب میگردد. وی زنی است هوسباز و بیوفا و بااراده که فیودور سالخورده نیز او را دوست دارد.
ایوان، به خلاف برادرش دمیتری، موجودی است ظریف طبع، که با انکار عشق به خدا و نوعدوستی، شدیدترین بدبینیها را در دل خویش پرورده است؛ هرچند سابقه ایمانی در کنه ضمیر او وجود دارد. وی کاتیا را که از جهت همین پیچیدگی طبع به وی شبیه است، دوست دارد؛ لیکن پذیرش این عشق را از خود دریغ میکند؛ کاتیا نیز، بیآنکه خود التفات کند، به سوی او کشانیده میشود. این عشق در وجود مرد جوان نفرت و کینهای پنهانی نسبت به برادرش دمیتری، که روزی دختر جوان را رها میکند، پدید میآورد. اسمردیاکوف مصروع و فاسد که از پدرش، پدری که او را خدمتکار ساخته، متنفر است و چون اصلاً احساس مسئولیت نمیکند مستعد ننگینکاری است، به نوعی نمایشگر فرجام و نتیجه نهایی نظریههای کَلْبی صفتانه نابرادری خود ایوان است.
این روابط پیچیده و آشتیناپذیر محور رماناند. با این همه، کینه و نفرت نسبت به پدر سالخورده نوعی پیوند میان این سه برادر پدید میآورد. فیودور پیر برای دمیتری رقیب عشقی، در نظر ایوان موجودی حقیر و نفرتانگیز و به چشم اسمردیاکوف کارفرمایی سختگیر و به دیده این هر سه، پیش از هرچیز، کسی است که پول یعنی چیزی دارد که آنها ندارند. پدرکُشی، که دمیتری هیجانپذیر و تندمزاج، هرچند عمیقاً عاطفی، توان دست زدن به آن را ندارد، در کنه ضمیر بیاحساس ایوان نقش میبندد. اسمردیاکوف با آیندهبینی ناشی از بیماریاش، ته دل ایوان را میخواند و به اضمار و ابهام، آرزوی نهانی برادرش را بیان میکند. ایوان وانمود میسازد که به هیچ روی بازتاب اندیشه شخص خود را در سخنان اسمردیاکوف باز نمیشناسد و آن بدبخت را بدان سوق میدهد که دست به کار شود. در اثر تلقينات حيله گرانه ايوان، اسمردياكوف پدرش را مي كشد. با این همه، چون پدر کشته می شود، دمیتری است که متهم به قتل میشود؛ چون همه ظواهر امر به ضد او گواهی میدهند. اسمردیاکوف، اندکی پس از جنایت، خودکشی میکند. در واپسین لحظات، که ناگهان از رخوت روحی شگفتی بیرون آمده و دچار هذیان عجیب و غریبی شده است، در صدد نجات دمیتری برمیآید. لیکن دمیتری با مدارك مفصلی كه بر علیه او است، به جرم قتل به زندان با اعمال شاقه محکوم شده است. هر سه پسر شرعی كارامازوف، دمیتری، ایوان و آلکسی كم و بیش از ضعیفی و رنجوری ارثی كارامازوف برخوردارند.اما این ضعف در دمیتری بیشتر به چشم می خورد. او آدم ساده ای است كه از رنج های روحی عذب می كشد. او آشكارا از روحش كه كوتاهی و قصور نموده است، انتقاد می كند و با حق شناسی قبول می كند كه برای دیدن روشنایی، ابتدا باید تطهیر شود، «من شكنجه و عذاب تهمت را می پذیرم و رنج خجالت را می كشم. رنجبری را می طلبم، چون تنها رنجبری می تواند روح مرا پیراسته كند … اما گوش دهید، برای آخرین بار می گویم كه من گناه خون پدرم را به گردن نمی كشم».
رشته داستان ناگهان گسسته میشود و سرنوشت چهرههای اصلی رمان را به حال تعلیق میگذارد. آلکسی، که در طرح ذهنی اولیه نویسنده میبایست قهرمان اصلی باشد، در حقیقت نقش تماشاچی را ایفا میکند. آلکسی، نوجوانی که در حمایتِ ایمانی پرفروغ و در غایتِ حسن نیت با زندگی روبرو میشود، اعترافات برادران خود را، یکی پس از دیگری میشنود. لیکن، هرچند فاجعههای زندگی آنان را درمییابد، به هیچ روی موفق نمیشود به آنان کمک کند. و چون متعاقباً وجود خویش را وقف کارهای نیک میسازد، این ابتکار خوشفرجامتر از کار درمیآید. بدین سان است که وی نایل میشود گروهی از جوانان را به گرد خود فراهم آورد که با فداکاری خود موفق میشوند به یکی از یاران خود که دچار بیماری مهلکی است راحتی و آسایش معنوی ارزانی دارند. در پی آن، بار محنت خانواده دردمند او را نیز سبک میسازند؛ و روایت این خوان رمان با سرود ایمان همین کودکان، که سخت همبستگی و یگانگی یافتهاند، پایان مییابد.
دنیای برادران کارامازوف:
قلمرو تخیلی برادران کارامازوف از دو دنیا تشکیل شده است: دنیای معمولی و دنیای صومعه. شیوه روایت، این دو دنیا را به هم پیوند می دهد. در دنیای صومعه، پدر زوسیما مریدانش را واداشته است گناهان خود را به صدای بلند و در جمع برادران اعتراف کنند و همین شیوه را آلکسی، که بین دو دنیا آمد و رفت می کند به دنیای معمولی آورده است. به این ترتیب که جملگی اشخاص اصلی در برابر آلکسی زبان به گفتار می گشایند و اسرار دل خویش هویدا می کنند و همین سبب می شود که توالی روایت یا پلات داستان پیش برود و سِر ضمیر اشخاص اصلی داستان بر خواننده عیان شود.
تحلیل داستان:
این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید. داستایوفسکی در هیچیک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بیشماری به کار رود که برآدمی بار شدهاند، بیآنکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم.
برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است. دمیتری از این عقیده چنین عبارت میکند: «دل آدمی چیزی جز نبردگاه خدا و اهریمن نیست.» در حقیقت، ثنویت پرعمقی برسراسر داستان بالگستر است. از سویی، شاهد آلکسی هستیم، شاهد آفریدهای بهرهور از رحمت فطری لیکن نه معاف از مواریث پدری؛ از سوی دیگر، اسمردیاکوف جای دارد که سراپا قانقرازده و پاک محروم از حس مسئولیت است؛ لیکن با این همه، مستعد آنکه در آخرین لحظات به غایت پوچی و هیچی خود پی میبرد و به خودکشی کشیده شود. میان این دو قطب، دمیتری پرحرارت و ایوان شکنجه دیده جای دارند؛ یکی اساساً انفعالی و دیگری خیالبافی دیوانه و درمانناپذیر، لیکن هردو به یکسان فاقد کارایی. فاجعه زندگی آنان سرانجام از خود آنان فراتر میرود. کار دمیتری به آنجا میرسد که قادر به فایق آمدن بر اوضاع و شرایط نیست؛ شرایطی که در آغاز مایه درد و رنج یأسانگیز وی میشوند و سپس وی را ناگزیر از تحمل پیآمدهای جرمی که از او سر نزده است میسازند. فاجعه زندگی ایوان بر اثر انتزاع و جنون فکری از وی فراتر رفته است به حدی که دیگر برای بیان درد خود وسیلهای جز خواندن یکی از نوشتههای خویش، که در رمان مندرج است، نمییابد. نام این نوشته افسانهای، «مفتش اعظم عقاید» است: ایوان چنین خیال میبندد که مسیح به میان آدمیان بازگشته است و یکی از مأموران اسپانیایی تفتیش عقاید درباره وی داوری میکند و به این جرم محکومش میسازد که آدمیان بیش از آن ضعیف و خسیس و حقیرند که برحسب احکام او زندگی کنند. نجاتدهنده خواهان آن است که آدمیان عشقی که آزادانه پذیرفته شده باشد در دل داشته باشند؛ لیکن برای رمه انسانها باری از بار آزادی گرانتر نیست. مفتش اعظم کار مسیح را «تصحیح» کرده است: قدرت و معجزه و مرجعیت را به جای ایمان به عشق و آزادی نشانده و از این راه بر گردن عاصیان بینوا طوق بندگی افکنده است. لیکن، در عوض، زندگانی آرام و معاف از محرومیت برای آنان تأمین کرده است. هرگاه مسیح رسالت خود را از سر میگرفت، این آرام و قرار گرفته میشد: از اینرو وی محکوم به ارتداد خواهد بود. مسیح به سخنان هراسانگیز و روشنبینانه مفتش عقاید جواب نمیدهد. بلکه «در عین سکوت به پیرمرد نزدیک گشته بر لبان بیخون نود سالهاش بوسه مینهد؛ آن مرد، که در جا خشکیده است، دروازه زندان را به روی مسیح میگشاید».
جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است: جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است – عشقی که در دل زوسیما سالخورده و آلکسی مملو است – اساساً جنبه عرفانی دارد. این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را مینمایاند: از سویی، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بیحد و مرز انسانی بروز میکند؛ از سوی دیگر، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد. با این تلقی کاملاً پاسکالمآبانه – چیزی بیش از آنچه بتوان سایهای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند با هم درمیآمیزند و این دو عامل چندان خلط میشوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است. در این بازی پنهانی، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه میکنند و در کارگردانی این عناصر، بدانسان که ناچیزترین پندار یا کردار بازیگران اصلی، بازتاب آنها باشند، میتوان یکی از انگیزههای اساسی فلسفه و هنر داستایوفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلکسی در زمان اعتکاف او در صومعهای است، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی، وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص میگردد. داستایوفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد بیآنکه، به خلاف تولستوی، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند.
به همراه کتاب صوتی جلد اول
• برادران کارامازوف ترجمه ای از کتاب Братья Карамазовы (به فارسی: برادران کارامازوف) نوشته داستایوفسکی نویسندهٔ شهیر روسی است. این اثر بزرگ، نخستین بار به صورت پاورقی در سالهای ۸۰–۱۸۷۹ در نشریه پیامآور روسی منتشر شد و نهایتا در سال ۱۸۸۰ به صورت یک کتاب مستقل منتشر شد. گویا این رمان قرار بوده قسمت اول از یک مجموعه سهگانه باشد اما نویسنده چهار ماه بعد از پایان انتشار کتاب درگذشت.
مبلغ قابل پرداخت 5,000 تومان
برچسب های مهم